عزیز بهبهانی

ساخت وبلاگ
 

عزیز بهبهانی! پیرمردی بود که با موتور گازیش کارتن جمع می کرد می برد می فروخت..زمانی که مغازه داشتم گاهی اوقات بهم سر می زد یعنی خودم صداش می زدم وقتی از اون طرفا عبور می کرد بیاد پیشم کمی باهم گپ بزنیم! عزیز کل 8سال جنگ رو آبادان بود.اون قدیمی‌هایی که زیاد به منطقه رفت و آمد داشتن عزیز رو خوب می شناسن.مکانیک انواع ماشین آلات سنگینو سبک بود آچار فرانسه ای که خیلی بکار جنگ و جبهه می‌اومد اما آخر عاقبت این مرد بعداز گذر از اون روزها و شبهای پر حادثه شده بود کل شهر رو با موتور زیر پا گذاشتن برا چهارتا کارتن.یکبار بهم گفت کل مداراک خدمتش در منطقه و همین طور جانبازیش رو از فرت عصبانیت تیکه پاره کرده بود سر قضیه ای تو یک اداره ای که کارش رو راه ننداخته بودن دلِ پری داشت.عزیز از وانت شورولت آبی رنگش خیلی واسم صحبت می کرد که مثل بچه اش دوستش داشت ولی بچه اش رو تو آبادان جا گذاشته بود ول کرده بود اومده بود تو شهری غریب.یک مدت زیادی ازش بی خبر بودم تا وقتی خبره فوتش رو شنیدم. برای خاکسپاریش گویا تعدادی از فرماندهان زمان جنگ هم اومده بودن اما دیر شده بود عزیز دیگه زنده نبود. موقع رد شدنش از عرض خیابان با موتورش و کارتن هاش ماشینی زیرش می گیره و فوت می کنه. خدا آخر عاقبت همه ماها رو بخیر کنه!

+تو همون خیابان هم خدمتیمم که سرباز فراری بود تصادف منجر به فوت داشت خبر مرگشم خودم بردم پادگان که بعدم پروندشو در آوردن اعلام فوتی براش زدن تقریبا تو همونجایی که عزیز تصادف کرد یکبارم یه پسر افغانی با موتور رد می شد که ماشینی زیرش می گیره درست همونجا.. مقصرم ماشین بود ولی بیچاره پسرک دست شکسته با صورتی زخمی و داغون با فاصله ای دوری از صحنه تصادف وایساده بود. هرچی مامور نیروی انتظامی داد می زد بیا اینجا با آمبولانس ببریم دوا درمونت کنیم نمی رفت.کارت اقامت نداشت بعدم موتورش امانتی بود از کسی گرفته بود اعصابش حسابی خورد بود و... شاید یکی از خاطرات بد زندگیش بود اون روز ..!

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 0:46  توسط 14  | 
14...
ما را در سایت 14 دنبال می کنید

برچسب : عزیز,بهبهانی, نویسنده : vierzehna بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:30